دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

آخرین پست امسال و سفره ی هفت سین

امروز ، آخرین روز از سال 1392 است. و آخرین پست امسال را می نویسم. این دو روز گذشته رسماً خودم را کشته ام. رومیزی بافتنی ام را شب چهارشنبه سوری ، میان تخمه شکستن و پفک خوردن اطرافیان تمام کردم. دیروز هم تا ظهر سر کار بودم. از دیروز ظهر تا همین الان بی وقفه دویده ام. یعنی دروغ چرا؟ دیشب هم خوابیده ام !!! و حالا که اینجا نشسته ام و تایپ می کنم  ، خانه را 2 بار جارو و دستمال کشی کرده ام ، آشپزخانه را تمیز کرده ام ، سرویس بهداشتی را شسته ام و ایضاً حمام را دخترها را حمام برده ام و حسابی سابیده ام! قیچی به دست رفتم سراغ دختر ها و موهایشان را صفا داده ام  ، ...
29 اسفند 1392

دل دخترهایم بهاری می شود! 92

دخترها خرید عیدشان را کردند. به دل خودشان و با سلیقه خودشان. غیر از دخترک که هنوز سلیقه اش با سلیقه من می چرخد! پایان سال 92 هم مثل سال 91 ، دل بچه ها شاد بود. با خرید لباس و خرید ماهی و سبزه ای که امروز خریدم. با کیف و کفش مشکی که دختر دومی بر خلاف اصرار فروشنده برای انتخاب رنگی شاد تر ، مشکی انتخاب کرد و ذوقش را کرد. با کفشی که دخترک تا 3 روز از پایش در نمی آورد. و شال و کفش و ... که دختر بزرگه با آن تیپ می زد جلوی آینه! با گردش بعد از ظهر دیروز که بردمشان برای دیدن سبزه و ماهی های شب عید! با وسایل هفت سینی که نشستیم دور هم و درستشان کردیم. با تخم مرغهای سفالی که سه تایی رنگشا...
29 اسفند 1392

چهارشنبه سوری 92

چهارشنبه سوری سال 92 هم به خوبی و خوشی تمام شد. بچه ها از بعد از ظهر به باغ خواهرها رفتند و من همه که تا 8 شب سر کار بودم و بعد با بابا به آنها و خواهر ها و برادر و خانواده هایشان ملحق شدم!       و دخترانم ، امسال هم یک کادو کوچک گرفتند از ما:       کادو دختر بزرگه:       کادو دختر دومی:       کادو دخترک:     خدا را شکر که امسال هم بودیم و خوش بودیم و سلامت! ...
29 اسفند 1392

باز هم عزیز!

از مزایای "عزیز" دخترک بودن این است که همه ی افراد خانواده باید به او سلام کنند و به او شب به خیر بگویند و از او خداحافظی کنند و بعد از غذا از او تشکر کنند و ... و از معایب "عزیز" دخترک بودن این است که عزیز بیچاره محکوم است به خفگی گاه و بیگاه و از سر اجبار!!!         خدایا رحم کن به عزیز! ...
26 اسفند 1392

جشن یادگیری نام

امروز 24 اسفند ماه 1392 ، دختر دومی ،نامش را به طور کامل یاد گرفت. تمام حرفها را خوانده بود جز یک حرف: "ث" و من به رسمی که برای دختر بزرگه هم داشتم ، به خاطر این یادگیری ، یک کادو کوچک برای بچه های کلاس آماده کردم و به مدرسه بردم. روز خوبی بود برای دختر دومی. هر چند که از اول سال اسمش را به راحتی می نوشت ؛ اما امروز رسماً نامش را یاد گرفتند.   کادوهای کوچک خریداری شده:                           و 5 سال قبل ، زمان دختر بزرگه: کادوهایی که در آن...
24 اسفند 1392

هوای نوجوانی دختر بزرگه!

دختر بزرگه مشغول است. درس می خواند مثل همه ی بچه های ششم که در آستانه ورود به مدارس تیزهوشان و نمونه هستند. آهنگ گوش می دهد مثل تمام دختر های نوجوان. هندزفری میگذارد در گوشش ،به خاطر اختلاف سلیقه ی موسیقایی با اعضای خانواده ؛مثل همه دختر های نوجوان. مدام در کار کشف اسامی خواننده ها و بازیگران است برای کم نیاوردن در بحث های دوستانه ؛ مثل تمام دختر های نوجوان. برای لباس عیدش برنامه می ریزد و ست می کند رنگها را با هم و لیست می گیرد و احتیاجاتش را بیان می کند و برنامه می ریزد برای خریدشان. در کار پس انداز است .تمام و کمال و با دقت و مهارت! و با حسی کاملاً زنانه و کاملا برعکس مادرش ، در فکر پول ج...
20 اسفند 1392

هوای بهاری دختر دومی

دختر دومی را بد جوری هوای بهاری گرفته است قبل از شروعش! هر چند که دخترم تمام این شش ماه را ، البته صبح های این شش ماه ، قبل از رفتن به مدرسه اش را ،در حال و هوای خماری و بی حسی بهاری بود! این هم سندی بر مدعایمان جهت ثبت در تاریخ هفت سالگی دختر دومی:     دخترم به حالت نیمه نشسته و نیمه خوابیده و نیمه سجده ، چرت می زند تا سفره صبحانه انداخته شود!!! ...
19 اسفند 1392

حوالی همین روزها...

نظر شیدا جان من را به فکر سال قبل انداخت. پست های سال قبل را خواندم و خاطراتم تازه شد. کاش از اول زندگی ام وبلاگ داشتم! سال قبل همین حوالی:   سفره های هفت سین   تخم مرغ هفت سین   چهارشنبه سوری   دل دخترهایم بهاری می شود   سرگر می های دخترک   سال 1392   عیدی بچه ها به معلم ها       ...
17 اسفند 1392

سرگرمی های دخترک!(2)

یکی دیگر از سرگرمیهای دخترک که دوام چندانی هم نداشت این بود:     این دوست کوچولو بعد از مهمانی هفته پیش خانه خاله،به دخترها هدیه شد.محض اینکه ما امسال به خاطر نداشتن جایی مشخص و رفتن به مسافرت ماهی نخریدیم و دخترها چنان با افسوس و حسرت به تنگ ماهی خاله که حاوی سه ماهی قرمز بود نگاه کردند که یکی از ماهی ها را صاحب شدند.   ما هم این مهمان کوچولو را در تنگ من در آوردی و دست ساز خودمان قرار دادیم و کلی با عزت و احترام او را در راهرو گذاشتیم تا از نور کافی آفتاب بهره مند باشد و خلاصه در خانه ما بهش خوش بگذرد.     دخترها هم با ذوق دور مهمان مینشستند و...
17 اسفند 1392

سال 1392

یا مقلب القلوب و الابصار     یا مدبر اللیل و النهار     یا محول الحول و الاحوال     حول حالنا الی احسن الحال   سفره ای مسافرتی انداختیم بدون سبزه، ولی با دلهایی از عشق سبز بدون ماهی ،ولی  سرشار از نبض زندگی سفره مان خیلی چیزها کم داشت اما دور هم بودیم و نگاهمان با عشق به هم دوخته شده بود و لبانمان می خندید سفره مان سفره ای بود که در حد توان و امکانات از سلیقه بهره مند بود ولی برایمان دلنشین بود چون با هم بودیم و کنار هم!       و دختران بهاری ام ...
17 اسفند 1392